رابطه خلاقیت با هوش
درباره مسئله هوش و خلاقیت و رابطه آن ها مطالعات زیادی انجام گرفته و نظریات گوناگونی ارائه شده است. از معروف ترین این مطالعات می توان به پژوهش گتزلز و جکسون 1962 اشاره کرد. در این پژوهش دانش آموزان یک دبیرستان مورد بررسی قرار گرفتند , دیده شد دانش آموزان خلاق حتما جز» با هوش ترین شاگردان نبودند. بنابراین نتیجه گرفته شد که بین خلاقیت و هوش رابطه زیادی وجود ندارد.
والاک و کوگان , ولش با الهام از کارهای گتزلز و جکسون ارتباط بین هوش بالا و پایین را آزموده و چنین ترکیبی ارائه نمودند:
خلاقیت بالا - هوش بالا: این دانش آموزان هم آزادی و هم کنترل رفتار داشته و هم رفتار کودکانه و هم بزرگسالانه از خود نشان می دهند.
خلاقیت بالا - هوش پایین : این دانش آموزان تعارض درونی داشته , در مدرسه احساس ناکامی و بی لیاقتی دارند, اما این افراد در یک محیط بدون فشار موفق هستند.
خلاقیت پایین - هوش بالا: این دانش آموزان را می توان به عنوان معتاد به مدرسه توصیف کرد. تلاش مداوم برای یافتن نمره های عالی دارند و مورد توجه معلمان هستند.
خلاقیت پایین - هوش پائین : این بچه ها از مکانیزمهای دفاعی مانند فعالیت زیاد و فعالیت ورزشی استفاده می کنند.
مک کینون در پژوهشی که انجام داد دریافت آزمودنی های خلاق اغلب هوش بالاتر از متوسط و بعضی هوش بسیار بالایی داشته اند. اما هوش آنها با خلاقیتشان رابطه مشابهی نداشته است. مک کینون می گوید اگر در این مطالعه از یک حداقل بهره هوش بین 115 تا 120 بگذریم , با هوش تر بودن مستلزم خلاق تر بودن نیست. یعنی درست نیست گفته شود فردی که هوش بالاتری دارد , لزوما خلاقیت بالاتری نیز دارد.
تورنس نظر مشابهی دارد. او معتقد است از یک نقطه, اهمیت هوش کم شده , تمایز تفکر واگرا و همگرا زیاد می شود. این نقطه یا آستانه, بهره هوشی 120 است, از این سطح هوشی به بعد اگر فرد هوش و خلاقیت داشته باشد, ظهور می یابد. پس, در بهره هوشی پایین تر از 120 هوش و خلاقیت ممکن است همبستگی داشته باشد, اما در بهره هوشی 120 به بالا با یکدیگر همبستگی ندارند.
بارون و هارینگتون نیز نشان داده اند افراد خلاقی که ایده های متفاوتی برای حل مسایل ارایه می دهند, از یک هوشبهر بالاتر از طبیعی برخورداند.
میلگرام در الگوی خویش 4 سطح توانایی ذهنی طرح می کند:
(1 هوش عمومی : توانایی تفکر انتزاعی و حل مسئله منطقی و منظم که همان نمره هوشی است که توسط IQ آزمون ها اندازه گیری می شود.
(2 هوش خاص: توانایی ذهنی خاص در یک زمینه مشخص مانند ریاضیات, زبان های خارجی, موزیک یا علوم.
(3تفکر خلاق عمومی: فرایندی که راه حل های غیر معمول با کیفیت بالا تولید می کند.
متفکر خلاق عقایدی تخیلی, هوشمندانه, ظریف یا عجیب ایجاد می کند, به میل های متفاوت از دیگران می اندیشد و به چیزهایی توجه دارد که دیگران از آنها غافلند .
(4 استعداد خلاق خاص که توانایی خلاق در زمینه ای خاص است مانند ریاضیات, علوم, هنر, موزیک, تجارت, سیاست و تمام فعالیت های انسانی. تحقق این استعداد بالقوه نیازمند زمان برای رشد است. از مجموع این تحقیقات گسترده می توان نتیجه گرفت هوش زیاد لزوما خلاقیت بالا را به همراه نمی آورد، اما هوش کم می تواند مانع خلاقیت شود.
رابطه خلاقیت با ویژگی های شخصیتی
بررسی ویژگی های شخصیتی افراد خلاق در حیطه دو نگرش اساسی انجام شده است:
(1نگرش عادی به خلاقیت : این نگرش به وسیله ی روان شناسان , دانشمندان کامپیوترو مورخین فن آوری علوم و هنرها ارایه شده است. دلایل ارایه شده در بررسی های آزمایشگاهی تفکر خلاقانه و همچنین مطالعات موردی خلاقیت نشان داده اند که خلاقیت کاملا ریشه در تجربیات گذشته دارد و سرچشمه ی آن را باید در همان فرایندهای تفکر که ما هر روزه به کار می بریم, جستجو کرد و هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که خلاقیت بر مبنای تفکر استثنایی استوار باشد.
در واقع انگیزه و پشتکار زیاد افراد خلاق باعث کشفیات خلاق آنها می شود. نکته ی مهم که توجه به آن لازم و ضروری است که تمامی افرادی که اثار بزرگ را پدید اورده اند در همه ی جوانب با افرادی عادی یکسان نیستند بلکه موضوع اینجاست که فرایند های تفکر روش های یکسانی دارند.
عوامل و موانع خلاقیت . تاثیر میزان هوش در خلاقیت !
آمابیل (1988) موانع و عوامل خلاقیت را به دو دسته کلی فردی و محیطی ( درونی و بیرونی ) تقسیم کرده است.
1-عوامل و موانع فردی یا درونی؛ آن دسته ازعوامل و موانعی اند که ناشی از ویژگیهای فردی و شخصی است.
2- عوامل و موانع محیطی یا بیرونی؛مربوط به موقعیتهایی است که فرد در رابطه با دیگران دارد.
عوامل فردی و محیطی:
-عوامل فردی عبارتند از :ویژگیهای شخصیتی متنوع؛ خود انگیزی؛ توانائیهای شناختی خاص؛ تمایل به خطر کردن؛ تخصص در رشته؛ تجارب متنوع؛ هوش
عوامل محیطی عبارتند از :آزادی؛ منابع کافی؛ وقت کافی؛ جو مناسب؛ بعضی از فشارها
موانع فردی و محیطی :
-موانع فردی عبارتند از :عدم انگیزه؛ عدم مهارت یا تجربه؛ عدم انعطاف و انگیزه خارجی؛ عدم مهارت اجتماعی.
- موانع محیطی عبارتند از : جو نامناسب؛ محدودیت ها؛ ارزیابی و فشار؛ رقابت.
در باره عوامل و موانع خلاقیت تا کنون بحثهای زیادی شده است و تحقیقات متعدد به بررسی نقش عوامل و موانع در خلاقیت پرداخته اند؛ از جمله به بررسی نقش هوش ؛ جنسیت و سن پرداخته اند.تحقیقات نشان داده است که این عوامل هیچ کدام تاثیر خاصی در خلاقیت ندارند.به طور مثال:در باره هوش مشاهده شده که افراد بسیار با هوشی ؛ از توانایی خلاق بهره نگرفته اند و افرادی با هوش متوسط توانسته اند کارهای خلاقی ارائه دهند.هرچند تعدادی از محققان وجود هوش بالاتر از متوسط را برای خلاقیت ضروری میدانند اما همین محققان اذعان دارند هوش بالاتر لزوما خلاقیت بالاتر را موجب نمیشود از جمله عوامل موثر دیگر در خلاقیت میتوان به تاثیر خانواده؛ مدرسه؛معلم و آموزش و تجربه در خلاقیت اشاره کرد.
محققان معتقدند رعایت این نکته ها از طرف والدین باعث می شود کودک در آینده فرد خلاقی گردد .
ü احترام زیاد
ü آزادی عمل برای کشف جهان اطراف
ü آزادی برای تصمیم گیری
ü استقلال عملی
ü عدم وابستگی زیاد بین کودک و والدین
ü عدم نگرانی والدین به خاطر کودک
بنا براین دو جنبه اساسی در خانواده هایی که فرزندان خلاق دارندعبارتند از :
1- وجود یک ارتباط مثبت بدون وابستگی زیاد بین کودک و والدین
2- وجود یک جو آزادانه و غیر مستبدانه
طبیعی است که روشهای سلطه جویی والدین منجر به دنباله روی و هماهنگی در کودکان می شود که مانع هر گونه ابتکار و خلاقیت است.با این تفاصیل چگونه است ارزیابی کنیم که ما در مدارس و اولیاء در خانه با خلاقیت بچه ها چه کارها که نمیکنیم !کاش روزی ....
هوش هیجانی به معنی ملایمت نیست بلکه به هوشمند بودن نسبت به احساسات گفته می شود که در واقع روشی متفاوت برای باذکاوت بودن است.
در حقیقت توانایی شما برای اکتساب و بکارگیری دانش به دست آمده از احساسات خودتان و احساسات دیگران به منظور دستیابی به موفقیت بیشتر و بهره مندی از زندگی کاملتر عملکرد هوش هیجانی است.
پنج مرحله برای رسیدن به چنین هوشمندی وجود دارد. اول این که بدانید چه احساسی دارید.
دوم کنترل و اعمال مدیریت بر احساسات بویژه احساسات دلتنگ کننده است.
سوم خودانگیختگی و چهارمین مرحله همدلی و بالاخره مورد پنجم کنترل روابط است.
مفهوم هوش هیجانی براساس تحقیق درباره مغز به دست می آید. مطالعه فوق نشان می دهد که این مهارت ها با توانایی های شناختی تکنیکی متفاوتند چرا که مستلزم بکارگیری بخش دیگری از مغز هستند ، به طوری که مرکز حسی بیش از نئوکورتکس درگیر است.
امروزه اهمیت هوش هیجانی بیش از پیش مطرح شده است. دانیل گلمن در اثر برجسته خود به نام چه چیزی یک رهبر را می سازد ، درباره قدرت هوش هیجانی چنین می گوید:
زمانی که نسبت مهارت های تکنیکی ، IQ و هوش هیجانی را به عنوان اجزای عملکرد مطلوب ارزیابی کردم ، اهمیت هوش هیجانی دو برابر سایر عوامل بود. به علاوه ارزیابی من نشان داد که هوش هیجانی نقش بسیار مهمی در بالاترین سطوح کاری دارد یعنی جایی که تفاوت ها در مهارت های تکنیکی قابل چشم پوشی است. خلاصه این که اعداد و ارقام حاکی از ارتباط بین موفقیت یک سازمان و هوش هیجانی مدیران آن است. همچنین براساس تحقیق فوق افراد اگر درست عمل کنند می توانند این ویژگی را در خود تقویت کنند.
تاثیر مثبت بر حرفه و تجارت
مشخص شده توانایی های هوش هیجانی در موفقیت افراد و سازمان ها حائز اهمیت است. گسترش و استفاده از مهارت های هوش هیجانی توانایی های مهمی را ارائه می دهند که بر بسیاری از موضوعات و موقعیت های شغلی که برای موفقیت افراد و سازمان ها مهم است ، تاثیر می گذارد. بارآوری شخصی: مهارت های هوش هیجانی به افراد اجازه می دهد تحت شرایط سخت ، بهتر فکر کنند و از هدر رفتن زمان به واسطه احساساتی همچون خشم ، اضطراب و ترس جلوگیری نمایند.
پرورش رهبران:
هوش هیجانی تا بیش از 85 درصد در تبدیل مجریان برجسته به رهبرانی بزرگ نقش دارد. موفقیت شغلی: هوش هیجانی به عنوان شاخص عملکرد برجسته و عالی, دو برابر مهارت های تکنیکی و شناختی اهمیت دارد.
عملکرد گروهی:
افرادی با مهارت های EI بالا بهتر با دیگران کنار می آیند و اجازه نمی دهند اضطراب ها و پریشانی آنها را از حل موفقیت آمیز مشکلات بازدارد.
انگیزش / قدرت بخشی:
ایجاد مهارت های EI درک میان افراد را افزایش می دهد که این امر از به هدر رفتن زمان برای بحث و جدل جلوگیری می کند.
افراد و مراجعین مشکل آفرین:
کسانی که از مهارت های بالای EI برخوردارند با هر کس که برخورد می کنند تاثیر مثبت بر او می گذارند. آنها الگوی عملکرد مالی هستند.
رضایت مراجعه کننده:
خدمات دهی عالی به توجه صادقانه بستگی دارد. افراد دارای مهارت EI بالا مراقب رفتار خود هستند و نسبت به دیگران توجه خالصانه و قلبی خود را افزایش می دهند.
خلاقیت و نوآوری:
افرادی با مهارت های EI بالا به سرعت و به سادگی ذهن خود را آرام و شفاف می سازند و به این ترتیب راه را برای بصیرت و بینش درونی و ایده های خلاق به روی خود می گشایند.
مدیریت زمان:
افراد برخوردار از مهارت های EI ، با نگرانی ، بحث و جدل و پیش بینی های خود وقت را هدر نمی دهند. آنها عملکرد پربار را انتخاب می کنند.
استعداد ذاتی:
مدیرانی با مهارت های EI بالا ، بهترین و باکفایت ترین مدیران هستند و افراد مایلند برای این روسای مهربان با استعداد کار کنند.
تعادل کار / زندگی:
بارآوری شخصی پیشرفته و عملکرد پرسنلی بهبود یافته به این معنی است که افراد می توانند در یک زمان قابل قبول و منطقی دست از کار بکشند.
کاهش استرس:
افرادی با مهارت های EI قوی ، به سادگی احساساتی چون اضطراب ، پریشانی و ترس را که باعث استرس های موجود در کار روزمره می شوند را کنترل می کنند.
تاثیر منفی بر کار و تجارت:
واکنشهای هیجانی کنترل نشده و عدم برخورداری از مهارت های هوش هیجانی در شغل و تجارت گسترده و حائز اهمیت هستند. واکنشهای احساسی غیرکنترل شده یا فقدان این مهارت ها توسط کارفرمایان و کارمندان در همه سطوح عواقبی را در پی خواهد داشت که از آن جمله عبارتند از:
- عدم خلاقیت و نوآوری
- عدم موفقیت در بهبود فرآیند و مهندسی مجدد
- کاهش کارآمدی و بارآوری
- کاهش رضایت مراجعین و مشتریان
- انحراف شغلی
- گردش مالی بالا - اقدامات تغییر یافته معوق
- کاهش بازدهی و سود
- افزایش استرس و هزینه مراقبت های پزشکی
- جو سازمانی منفی - خشونت در محل کار
- به هر حال علیرغم اهمیت موضوع ، متاسفانه اکثر افراد از هوش هیجانی و اهمیت حیاتی آن بر عملکرد سازمان ها و مدیران آنها بی اطلاعند.
- برخورداری از مهارت های هوش هیجانی در دو بعد فردی و سازمانی منافعی را در پی دارد که به طور خلاصه عبارتند از:
اثرات سودمند بر شخص:
- خودارزیابی و خودآگاهی
- شناخت نقاط قوت و حوزه های پیشرفت
- افزایش قابلیت ها و توانمندی های اجتماعی
- مهارت های کسب آرامش - اعتماد به نفس, انگیزش و تاثیر بالا
اثرات مفید در سطح سازمانی:
- سطوح بالاتر یادداری
- کارگروهی و انگیزش بهتر
- ارتباط شفاف تر
- نارضایتی و مشکلات اخلاقی کمتر - خلاقیت و نوآوری افزایش یافته
- بارآوری بیشتر و عملکرد شغلی بهتر
هوش عاطفی چیست ؟
برای سال های متمادی تصور بر این بود که IQ ( ضریب هوشی ) نماینده میزان موفقیت افراد است. در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکت ها برای پاداش از تست هوش استفاده میکردند. در دهه اخیر محققان در یافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آن ها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره EQ ( هوش عاطفی ) هستند.
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارآیی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گولمن در سال 1995 کتاب خود را با عنوان " چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟ " به چاپ رساند.
درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مساله تاکید می کردند . اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیر شناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیده اند کهIQ در خوش بینانه ترین حالت 10 الی 25 درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.
" علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آن ها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید می گوید :
هوش عاطفی، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنش ها و انگیزه، امیدواری و خوش بینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف است.
هوش عاطفی، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.
هوش عاطفی، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.
هوش عاطفی، یک نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. "
هوش عاطفی یا هوش اجتماعی شامل 4 مهارت است :
خود ( Self )
دیگران (Others )
آگاهی (Awareness )
اقدام ( Action)
که با ترکیب این ها, مؤلفه های بنیادی هوش عاطفی به دست می آید .
1-خودآگاهی ( شامل: خود ارزیابی، اعتماد به نفس )
2- خودگردانی ( شامل: خویشتن داری و قابل اعتماد بودن، وجدان سازگاری، انگیزه پیشرفت و ابتکار )
3- آگاهی اجتماعی ( شامل: همدلی، آگاهی سازمانی و انگیزه خدمت )
4- مهارت های اجتماعی (شامل: توان تاثیرگذاری، رهبری، مدیریت تعارض ایجاد رابطه و کار گروهی )
خودآگاهی ( Self Awareness) : یک نوع توانایی فردی است برای درک احساسات و حالات خلقی. خودآگاهی به شخص کمک می کند تا همیشه بر افکار و احساسات خود نظر داشته و بنابراین در جهت درک آن ها به فرد کمک می کند.
خودگردانی( Self Management) یا مدیریت عواطف( Managing Emotions ): مهارتی است که به افراد کمک می کند تا احساسات خود را به صورت مناسب و جامعه پسندانه نشان دهند. به زبان دیگر به فرد درکنترل عصبانیت، ناراحتی و ترس کمک میکند.
آگاهی اجتماعی ( Social Awareness ): عبارت است از توانایی درک احساسات دیگران و استفاده از احساسات خود در جهت دستیابی به اهداف.
مهارت های اجتماعی (Social Skills ): عبارت است از ارتباط با دیکران در موقعیت های مختلف اجتماعی و در اصل به معنای توانایی ادامه رابطه با توجه به احساسات افراد یا همان ظرفیت اجتماعی است.
تحقیقات نشان داده است که EQ عامل مهمی در ایجاد تغییرات اساسی در زندگی است. اگرچه کودکان با سرشت و فطرت گوناگون به دنیا می آیند و چگونگی برخورد آن ها با مسایلی چون برخوردهای اجتماعی، اشتیاق خجالت و غیره متفاوت است، اما هوش عاطفی به والدین و مربیان کمک میکند تا بر روی قابلیت ها و یا عدم وجود آن ها کار کرده و بنابراین کودکان را برای رویارویی با جامعه بیرونی آماده کنند. برای مثال والدین به جای جلوگیری از برخورد بچه های خجالتی با دنیای بیرون، باید آن ها را با چالش های جدیدی مثل دیدار با دوستان جدید و قرارگرفتن در فضاهای تازه روبرو نمایند. گرچه این تشویق نباید به هیچ عنوان بچه ها را دلزده یا ترسوتر نماید بلکه باید به آن ها تجربه های جدید بیاموزد.
مثال دیگری که می توان در این مورد مطرح کرد این است که برای مثال تحقیقات نشان داده که بچه های کلاس دومی که عصبی بوده و همیشه با مشکل مواجه هستند، شش تا هشت بار بیشتر از بچه های دیگر در معرض ابتلا به خشونت در نوجوانی و ارتکاب جنایت میباشند. دخترانی که در سنین راهنمایی از احساسات سردرگم، خستگی و عصبانیت توام با گرسنگی رنج میبرند، احتمال میرود که در سنین نوجوانی دچار اختلالات گوارشی شوند. این بچه ها از احساسات خود و این که اصولا این احساسات چه هستند، بی خبرند. اما اگر در شرایطی قرار بگیرند که بتوانند از هوش عاطفی خود بهره مند شوند، مسلما به هیچ یک از این موارد دچار نخواهند شد.
نمونه های وجود دارد که باعث عدم استفاده از هوش عاطفی خواهد شد : ترس و نگرانی، تصویر منفی از خود، توقعات غیر واقعی از زندگی و سرزنش دیگران. بنابراین زمانی که این موانع به وجود می آید و هوش عاطفی مورد استفاده قرار نمی گیرد، حرکات افراد به سمت موفقیت متوقف می شود.
پس نتیجه می گیریم که هدف از تقویت هوش عاطفی، آگاهی از احساسات و تربیت آن ها برای غلبه بر موانع زندگی است.
اولین قدم برای افزایش هوش عاطفی، خودآگاهی است. خودآگاهی یعنی شما چه احساسی دارید و چرا دچار آن احساس شده اید. اگرچه ممکن است این کار در بدو امر برای بعضی از افراد مشکل باشد، اما زمانی که فرد شروع به درک خود می کند، می تواند دیگر مهارت های احساسی اش را نیز توسعه دهد و در نهایت به هوش عاطفی بالایی دست یابد.