loading...
پیران فایل
پروپوزال و پایان نامه همه رشته ها
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
فعالیت های کلاس دهم تصویر سازی مدرسه شهید فهمیده+برنامه امتحانات هنرستان شهید فهمیده 20 2651 admin_piranshahrnet
نمرات (درس excel) آخرین ویرایش + مستمر 0 929 admin_piranshahrnet
نمره اطلاعات و ارتباطات آخرین ویرایش نوبت اول+ مستمر 8 1628 admin_piranshahrnet
دانلود کتاب.... و بررسی روشهای نفوذ به وب و تامین امنیت آن(نویسنده محمود عبدالهی) 0 1089 admin_piranshahrnet
فروشگاه مقالات و پروژه های دانشجویی و دانش آموزی فعال می باشد 0 1060 admin_piranshahrnet
گالری تصاویر مدرسه شهید فهمیده پیرانشهر 0 1116 admin_piranshahrnet
نمرات (درس مفاهیم پایه + نمره امتحان) آخرین ویرایش + مستمر 4 1378 admin_piranshahrnet
خالیدنجمی ریس کمیسون فرهنگی واموزش عالی:جامعه توسعه یافته نیازمندمعلمان باانگیزه است 0 1058 admin_piranshahrnet
نمرات (درس word) آخرین ویرایش نوبت اول + مستمر 0 1032 admin_piranshahrnet
نمرات (درس پاورپوینت) آخرین ویرایش + مستمر 0 908 admin_piranshahrnet
نمرات (درس سیسم عامل) + مستمر 0 883 admin_piranshahrnet
​روش محاسبه نمرات (درس مفاهیم پایه) 0 992 admin_piranshahrnet
محمود عبدالهی بازدید : 779 دوشنبه 30 فروردین 1395 نظرات (0)

یه متن برای نمایش مدرسه:آرزوی مترسک........

     آرزوی مترسک........   

مترسک-کشاورز-کمال

مترسکی تنها وغمگین در صحنه دیده می شود.

با خود شعری را زمزمه می کند:

من یه مترسکم........... مترسکی تنها ...............مترسکی غمگین 

هر شب وروزم.............. همدم غمها.................بی کس وتنها

کاش یه بال داشتم ....................واسه ی پرواز

 کاش یه پا داشتم ...........................واسه ی رفتن

کشاورز با بیل وفانوسی در دست وارد می شود .شعر مترسک را تکرار میکند:...کاش یه پا داشتم واسه ی رفتن...........(می خندد...):.... سلام مترسک..

مترسک(دلگیر):سلام....بازم که مسخره ام میکنی.....

کشاورز حق به جانب:....کی من ؟....من کی تو رو مسخره کردم....شعر خودت بود...

مترسک:....راست میگی .....حق داری تو که مثله من تنها وغمگین نیستی....مجبور نیستی تموم عمرت مثله یه درخت خشک وسط زمین بی حرکت ومترسکی زندگی کنی......

کشاورز:...تو رو خدا شروع نکن .....همون حرفای تکراری وهمیشگی.....اصلا حوصله شو ندارم...

مترسک:.....چیه؟....حرفشو میز نم حالت بد میشه...پس من چه دلی دارم؟!....

کشاورز:(وانمود می کند نمی شنود):....سوت می زند ....شعری را بلند زمزمه می کند....:

زدست دیده ودل هر دو فریاد...........که هر چه دیده بیند دل کند یاد

...........

مترسک خاموش می شودوکشاورز شعرش را ادامه می دهد.

کمال پسرکشاورز وارد می شود:....سلام بابا....

کشاورز:....سلام بابا....

کمال:...خسته نباشین...چه خبر؟!

کشاورز:...میخواستی چه خبر باشه؟.....چشممون به آسمون وبارون که بباره بلکه قنات ده پر آب بشه...امسال از پارسال خشک تره....هر سال دریغ از پارسال....

 

بیل رابه پسرش میدهد:....کمال بابا ... هر وقت زمین آب خورد آبو بنداز به زمین عمو حسن ...........من میرم ده یه کم کار دارم...........حواست به زمین باشه..........فعلا............خداحافظ...

 

کمال:.......باشه  خیالتون راحت........خداحافظ (وبا بیل مشغول باز کردن مسیر آب می شود.....)

 

مترسک به کمال سلام می کند:سلام آقا کمال....

 

کمال:...سلام متی...

 

مترسک با خنده:......متی دیگه کیه...؟

 

کمال:....خب متی خودتی....... مترسک دیگه.....متی مترسک (می خندد)

 

مترسک می خندد:...ها ازاون لحاظ.... دیوونه!!!

 

کمال:.....حوصله داری؟!...

 

مترسک:...این یکیو اصلا ندارم....

 

کمال:....سخت نگیر ....یه معما!.......اگه گفتی اون چیه که کوچیکه توی مشته...... باز که بشه میشه قد یک درشکه...

 

مترسک:...خب معلومه زبون تو....

 

کمال:...نخیر .....قرقره.....

 

مترسک:حالا تو بگو....اون چیه که یه چشم ویه پا داره؟

 

کمال:...خب معلومه....تو وقتی آفتاب میوفته تو چشات...(ومی خندد)

 

مترسک:.....بی نمک....نه ...اون سوزنه....کمال؟!

 

کمال:...بله قربان...

 

مترسک:...توبا پدرت صدوهشتاد درجه فرق داری....اون خیلی جدیه ومقرراتیه....ولی تو...

 

کمال:....بابام بر عکس ظاهرش دل مهربونی داره....

 

مترسک:....ها حتما تو راست میگی....پس برای چی هر وقت میگم بزار برم مسخره ام میکنه...بهم می خنده...ادامو در میاره....

 

کمال: می نشیند:با تکیه بر بیلش:...یعنی راستی راستی دوست داری بری...فکرشوکردی بعد از اینکه از خاک بیای بیرون کجا میخوای بری؟....چیکار میخوای بکنی....؟

 

مترسک:.....راستش خیلی فکر نکردم.....خب میرم اون دور دورا.....بلاخره یه جوری میشه دیگه...

 

کمال:.....پس تو اصلا به آخر کارت فکر نکردی...؟!

 

مترسک:....معلومه حالت خوش نیست....داری هذیون میگی...

 

کمال برمی خیزد:...کدوم هذیون ..متی....فرض کن همین الان از توی خاک بیای بیرون چیکار میکنی....؟

 

مترسک:...خوب صبر کن فکر کنم....(سرش را می خاراند)...خب راستش اول یه دوش درست درمون می گیرم یه دست ازکت وشلوارای خوشگل تورو می پوشم میرم یه فیلم دبش میبینم....میرم پارک...گردش....شنا.....تفریح....همه کارای قشنگی که شما آدما انجام میدین دیگه....این کجاش اشکال داره نمی فهمم...؟

 

کمال:...بد نگذره...میخوای یه ماشین آخرین سیتم هم بنداز زیر پات رو دروایسی نکنی ها...

 

مترسک:.......تو هم عین بابات مسخره کن....اصلا شما آدما همه تون عین همین...

 

کمال:.....معذرت...نمی خواستم مسخره کنم....

 

مترسک:.....تو باید جای من باشی تابفهمی من چی میکشم........یه سال شما آدما بیست سال میشه که هر روز وهر شب همین مزرعه وهمین درختا وهمین آسمونو میبینم....یه زندگی تکراری وویکنواخت...به خدا خسته شدم....فقط دلم میخواد یه روز فقط یه روز حتی اگه آخرین روز عمرم هم باشه مثله تو مثله پدرت راه برم...بدوم....برقصم...بچرخم....بشینم....بپرم....

 

(وسر درگریبان می برد وگریه می کند)....این زندگی نیست....مردگیه ....چه بیست سال چه صدسال....

 

کمال بر می خیزد کنار مترسک می آید دست روی شانه اش می گذارد و او را دلداری می دهد...آخه تو بری من تنها میشم....اونوقت واسه کی درد دل کنم......برای کی آواز بخونم....(ترانه ای را زمزمه می کندودست می زند:)

 

می میرم یه روز صداتو نشنوم می میرم......صدای خنده هات نشنوم می میرم........

 

عشقو ازم پس نگیری یه وقت منو پس نزنی ......یه وقت ازم دل نبری یه وقت ازم دل نکنی.....

 

کمال:....حالام بخند..... دنیا که به آخر نرسیده....فردا یه روز دیگه اس...

 

مترسک:....تو هم منو برای خودت میخوای .....من یه مترسکم باید باشم تا پرنده ها وکلاغابه زمینتون ضرر نزنن......باید بمونم وغول مزرعه باشم.....همین....تموم دنیای من همینه...

 

کمال(ناراحت):....بسه ....اشتباه میکنی.....نمی گم برای ما بمونی میگم بری میمیری...همین...توی خاک نباشی از هم می پاشی...حالیته....پاهای تو چوبیه......... قدرت راه رفتن نداری....

 

مترسک:...نمی خوای کمک کنی...این دری وریا چیه میگی...تازه شم...چوبی که چوبی ......نمیخوام که دونده استقامت بشم...اصلا چه جوری بهت حالی کنم...نمی خوام توی خاک بپوسم....میخوام روی پاهای خودم بمیرم...

 

کمال با گریه:....باشه هر جور راحتی از من گفتن...ولی یادت باشه من بهت هشدار دادم....(وخاکها را کنار می زند...)

 

مترسک( با خوشحالی):....این شد ...از اول همین کارو می کنن...

 

کمال:....توقف می کند:...به مترسک می نگرد....ومی گرید....

 

مترسک:...چیه؟....پشیمون شدی... من ساده باورم شد دوست سالهای دور میخواد برام یه کاری بکنه...

 

کمال:...نه هر چی تو بگی....فقط اگه نتونی روی پاهات وایستی چی؟....نتونی راه بری چی؟....اونوقت میخوای چیکار کنی ....میشی یه فلج ....یه بی دست وپا...فکرشو کردی؟...

 

مترسک:....کمال خیلی باکمالی...چه جوری بگم که خسته شدم....چه جوری حالیت کنم که بریدم....به اینجام رسیده...

 

کمال:کجا؟

 

مترسک:...همین جا حالا دستم بسته است تو هم گیربده...زیر گلوم دیگه....از صبر من بیشتره...خواهش میکنم تا بابات نیومه...خاکارو بزن کنار....

 

کمال:.........ولی...

 

مترسک:....بجنب دیگه....چقد ور میزنی.....اول این چوبو از آستینم در بیار....

 

فلجم کرده....

 

کمال:....خودت خواستی ...هر چی شد به من هیچ ربطی نداره ها....!

 

چوب را بر میدارد و خاکها را کنار می زند....

 

مترسک روی زمین می افتد بی حرکت.

 

کمال(میترسد.مترسک را صدا میزند):....متی.....خوبی؟!......نمردی که ها؟....خدااااا من چیکار کردم...؟!..........

 

مترسک ناگهان به هوش می آید وفریاد بلندی میکشد.کمال:......تو که نصفه عمرم کردی........... به او کمک می کند تا بلند شود واورا روی تنه درختی می نشاند.

 

مترسک (نفس راحتی می کشدوچشمهایش را می بندد):.....از همون صبح به دلم افتاده بودامروز با هر روز دیگه فرق داره....امروز بلاخره میتونم راه برم.....میتونم بدوم...(بر می خیزد....تقلا می کند کمی راه برود ولی محکم می افتد .کمال می خواهد کمکش کند.)

 

مترسک:.......نه کمال...وایستا کنار می خوام روی پاهای به قول تو چوبیم وایستم.....

 

(می ایستد.خوشحال وخندان در حالی که اشک شوق می ریزد):....تونستم....تونستم....بلاخره تونستم....حالا باید راه برم....

 

(به سختی قدم بر می دارد. قدم دوم ناگهان به زمین می افتد....)

 

مترسک:.....کمال نه...گفتم....برو عقب...

 

کمال با گریه:......... اینکارو با خودت نکن.....پاهات قوت ندارن....حداقل بزار یه کم جون بگیرن.....

 

مترسک:........کمال تو رو خدا وایستا عقب قبل از اینکه دویدن برام حسرت وآرزو بشه میخوام بدوم....

 

برمی خیزد....آماده...تو میتونی مترسک تنها وغمگین.....امروز روز بزرگه.چند سال منتظرامروز بودی.....(قدمها را برمی دارد .کم کم شتاب می گیرد.می افتد بر می خیزد...دوباره... قدمهای بیشتر):..... من دارم میدوم...دارم راه میرم....روی پاهایی که بیست سال با من نبودن....

 

کمال نگاه کن ببین....منم مثله شما آدما راه میرم...میدوم.....

 

من میدوم تا اونور جنگل............من میرسم تا اون ور ابرا

 

من یه مترسک خسته وتنها...........گشته ام آزاد از بند غم ها

 

اومدم از خاک بیرون و آزاد.....................من یه مترسک آزادآزاد....

 

وی چرخد ومی خواند......وناگهان می افتد....

 

کمال(مترسک را در بغل می گیرد وکنار ی می برد):.....ولی عجب  شعری خوندی ...

 

من یه مترسک آزادآزاد...(خندان وخوشحال باهم زمزمه می کنند.)

 

کشاورز( وارد می شود وجا می خورد):...اینجا چه خبره؟....این کیه؟... مترسک کجاست؟.............

 

کمال:....اومدی بابا.....امروز یه اتفاق خیلی عجیب اینجا افتاد....مترسک بلاخره به آرزوی بیست ساله اش رسید اون راه رفت ...نبودی ببینی از منم تندتر میدوید....

 

مترسک:......من ازش خواستم منو از خاک دربیاره اونم قبول کرد .......وای چقدر باشکوهه رفتن....دویدن....روی پاهای خودت وایستادن....مثله کوه محکم باشی ومثله دریا حرکت کنی....

 

کمال:.....چقدر شاعرانه..........مترسک شاعر ودونده ماراتون دیگه نوبره به خدا....(ومی خندد)

 

کشاورز:....به حق چیزای ندیده ونشنیده...به هر حال من که باور نمی کنم......فقط میدونم که باید یه فکری برای کلاغا بکنم....یه مترسک دیگه برای مزرعه درست کنم.....ولی یادم باشه برای این یکی چشم وگوش نذارم تا دیگه هوس آدم شدن نکنه.........الانم بریم که دیگه هواداره تاریک میشه...

 

کشاورز وکمال مترسک را بلند می کنند که بروند.با هم درحالی که شعر زیر را زمزمه می کنند از صحنه خارج میشوند:

 

 من میدوم تا اونور جنگل...................من میرسم تا اون ور ابرا

 

گشته ام آزاد از بند غم ها.................اومدم از خاک بیرون و آزاد

 

 

 

 

 

«پایان»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
پایان نامه ، پروپوزال و مقالات دانش آموزی و دانشجویی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    میزان رضایت شما از سایت؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1787
  • کل نظرات : 85
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 399
  • آی پی امروز : 1220
  • آی پی دیروز : 587
  • بازدید امروز : 2,261
  • باردید دیروز : 1,034
  • گوگل امروز : 76
  • گوگل دیروز : 178
  • بازدید هفته : 3,295
  • بازدید ماه : 7,253
  • بازدید سال : 109,364
  • بازدید کلی : 3,129,418